بلاگ
جنبش هنر مدرن، در سال های میانی قرن بیستم، موفق به تبیین نظری”مدرنیسم در هنر” توسط نظریه پردازان برجسته ای چون “کلمنت گرینبرگ” شد. این دستاوردی بزرگ در اروپا بود که بعدها با نام مکتب نیویورک رقم خورد. اما این دوران بالندگی دیری نپایید و اندکی بعد در سال های پایانی دهه 1960 دستخوش بحران شد. جریان های ساختارشکنی که به سقوط هنر مدرنیستی می اندیشیدند.
در سال های دهه 1960 سه جریان نوین هنری، رویکرد مدرنیستی و نقاشی اکسپرسیونیسم انتزاعی را از زوایای مختلف به چالش کشیدند: هنر پاپ، هنر مینیمال و هنر مفهومی.
هنر پاپ به بازآفرینی اشکال تبلیغاتی تصاویر رسانه ای و نمادهایی از فرهنگ عامه پرداخته و در پی خلق چیزی تازه نبود، بلکه به باز تولید تصاویر موجود و نوعی بازی با نشانه ها مبادرت می ورزید.
هنر مینیمال، با تردید در اندیشه های زیبایی شناختی گرینبرگی، نگاه شهودی و خیال انگیز به هنر را مطرود می شمرد و لذا به جای نگاه صرفا تجسمی به اثر، ادراک مادی و غیراستعاری آن را در کارهای فوق العاده کمینه گرای خود به کار می گرفتند. واقعیت این است که هنرمندان مینیمالیست از همان ابتدا به ایده “کاستن و ایجاز” در هنر مشکوک بودند.
هنر مفهومی نیز بر آن بود که با طرد دیدگاه سنتی، زمینه را برای درک نوینی از هنر و فرآیند آفرینش هنر فراهم سازد. تلاش های تاریخ ساز هنرمندان مفهومی یا کانسپچوال در سه محور مرتبط با یکدیگر قابل تعمق است:
نخست، سقوط اقتدار زیبایی شناسی مدرنیستی. دوم، ظهور اشکال نوین بیان هنری و سوم، اولویت های جدید در نقد هنری. این یک انقلاب مفهومی در هنر بود که توسط سه جریان مذکور رهبری می شد و به تدریج، پدیدار شدن فضای هنری پست مدرن را رقم زد.
در واقع موج هنر مفهومی بیشتر درصدد به زیر کشاندن هنر مدرن و ساختار زیبایی شناسی آن بود تا به کرسی نشاندن هر چیز دیگری به جای آن. واژه “کانسپچوال” به طور وسیعی در بر گیرنده همه آفرینش های هنری بود که در قالب شیوه ها و رسانه های موسوم هنری، مانند نقاشی و مجسمه، قرار نمی گرفتند. در این زمان هر اثر هنری که در حوزه تکنیکی و رسانه ای هنر مدرنیستی جای نمی گرفت و ظاهر متعارفی نداشت، یک اثر مفهومی قلمداد می شد. به همین شکل واژه مفهومی یا کانسپچوال، تداعی گر برداشت های جنجالی و بحث برانگیز شد.
نخستین کاربرد این واژه به سال 1963 و نوشتار جنگ گونه هانری فلینت عضو گروه فلاکسوس و لامونته یانگ آهنگساز پیشرو در باب “هنر مفهومی” باز می گردد. نوشتار مذکور بیش از هنرهای تجسمی، به موسیقی و ریاضیات توجه داشته و می افزاید: چون مفاهیم با زبان پیوند ذاتی دارند، لذا هنر مفهوم هنریست که ماده اصلی آن “زبان” است.
دریافت های اولیه از هنر مفهومی دو رویکرد کاملا مجزا را شامل می شد: هنر اجرایی و هنر اندیشه ای
از یک سو هنر اجرا و رویداد همانند گروه فلاکسوس و یا جان کیج و رابرت راشنبرگ، و از سوی دیگر اندیشه هایی که در قالب متن، نقشه، نموار و یا عکس ارائه می شدند، مشابه کارهای جوزف کوسوت و سول لوویت.
بعدها این واژه در مقالهای با عنوان «پاراگرافها و هنر کانسپچوال» توسط سول لوویت استفاده شد. در توضیح این اصطلاح، جریان مشخصی بود که از نیمههای دهه ۱۹۶۰ در میان هنرمندانی چون جوزف کوسوت، ویکتور برگن-برناردنت، یان برن، مل رامسون و گروه انگلیسی «هنر و زبان» (که در سال ۱۹۶۸ به راه افتاده بود). این جریان در واقع با حمایت منتقد فرانسوی کاترین میله، شکل گرفت.
آنها با بهرهگیری از مواد و مصالحی که از فلسفۀ زبان و ساختارگرایی برگرفته شده بود، توصیفی واقعی از هنر را کشف و ارائه دادند. در واقع هدف و نیت این جریان، یافتن ریشههای عملکرد هنری و واقعیت تجربی بود. واژهی «کانسپچوال» میتواند به موقعیتهای گوناگونی در هنر مدرن نسبت داده شود. این واژه معمولا به جهت گیری جدید تجربیات هنر معاصر که دربرگیرنده تلقی متعارف آثار هنری نبودند، اطلاق می شد. در این برداشت، “کانسپچوالیسم” گاه یک تعبیر منفی بود برای اطلاق به هر آنچه که نگاه های محافظه کارانه نمی پسندیدند. گستره این موقعیتهای متنوع را میتوان از نظریۀ «نقاشـفیلسوفی» که توسط آنتون رافائل منگز نئوکلاسیک ارائه شد تا «حاضرآمادههای» مارسل دوشان درنظر گرفت.
انفجاری که با گسترش سریع هنر مفهومی در جهان هنر مدرن رخ داد، نقطه تقارنی بود با آنچه که دقیقا یک قرن پیش با موج ویرانگر مدرنیست ها بر خیمه هنر رمانتیک قرن نوزدهم وارد آمده بود. از همین زمان هنرمندانی که به مفاهیم سنت و مهارت، به نعبیر متعارف آن، پایبند ماندد، از سوی مدرنیست ها واپس گرا لقب گرفتند. اما درست یک قرن بعد، این وفاداران به سنت مدرنیسم بودند که از طرف هنرمندان مفهومی فاقد نیروی بالندگی و ترقی خواهی معرفی شدند. جنبش هنر مدرن در برابر نقد نظری و نهادی جریان های آوانگارد مفهومی مقاومت چندانی از خود نشان نداد و این لحظه تاریخی ورود به عصر پست مدرن بود که به نام هنر مفهومی، یا مفهوم گرایی هنری، رقم خورد.
برگرفته از کتاب انقلاب مفهومی نوشته دکتر علیرضا سمیع آذر و سایت حرفه هنرمند
1 دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
جنبش هنر مدرن، در سال های میانی قرن بیستم، موفق به تبیین نظری”مدرنیسم در هنر” توسط نظریه پردازان برجسته ای چون “کلمنت گرینبرگ” شد. این دستاوردی بزرگ در اروپا بود که بعدها با نام مکتب نیویورک رقم خورد. اما این دوران بالندگی دیری نپایید و اندکی بعد در سال های پایانی دهه 1960 دستخوش بحران شد. جریان های ساختارشکنی که به سقوط هنر مدرنیستی می اندیشیدند.
در سال های دهه 1960 سه جریان نوین هنری، رویکرد مدرنیستی و نقاشی اکسپرسیونیسم انتزاعی را از زوایای مختلف به چالش کشیدند: هنر پاپ، هنر مینیمال و هنر مفهومی.
هنر پاپ به بازآفرینی اشکال تبلیغاتی تصاویر رسانه ای و نمادهایی از فرهنگ عامه پرداخته و در پی خلق چیزی تازه نبود، بلکه به باز تولید تصاویر موجود و نوعی بازی با نشانه ها مبادرت می ورزید.
هنر مینیمال، با تردید در اندیشه های زیبایی شناختی گرینبرگی، نگاه شهودی و خیال انگیز به هنر را مطرود می شمرد و لذا به جای نگاه صرفا تجسمی به اثر، ادراک مادی و غیراستعاری آن را در کارهای فوق العاده کمینه گرای خود به کار می گرفتند. واقعیت این است که هنرمندان مینیمالیست از همان ابتدا به ایده “کاستن و ایجاز” در هنر مشکوک بودند.
هنر مفهومی نیز بر آن بود که با طرد دیدگاه سنتی، زمینه را برای درک نوینی از هنر و فرآیند آفرینش هنر فراهم سازد. تلاش های تاریخ ساز هنرمندان مفهومی یا کانسپچوال در سه محور مرتبط با یکدیگر قابل تعمق است:
نخست، سقوط اقتدار زیبایی شناسی مدرنیستی. دوم، ظهور اشکال نوین بیان هنری و سوم، اولویت های جدید در نقد هنری. این یک انقلاب مفهومی در هنر بود که توسط سه جریان مذکور رهبری می شد و به تدریج، پدیدار شدن فضای هنری پست مدرن را رقم زد.
در واقع موج هنر مفهومی بیشتر درصدد به زیر کشاندن هنر مدرن و ساختار زیبایی شناسی آن بود تا به کرسی نشاندن هر چیز دیگری به جای آن. واژه “کانسپچوال” به طور وسیعی در بر گیرنده همه آفرینش های هنری بود که در قالب شیوه ها و رسانه های موسوم هنری، مانند نقاشی و مجسمه، قرار نمی گرفتند. در این زمان هر اثر هنری که در حوزه تکنیکی و رسانه ای هنر مدرنیستی جای نمی گرفت و ظاهر متعارفی نداشت، یک اثر مفهومی قلمداد می شد. به همین شکل واژه مفهومی یا کانسپچوال، تداعی گر برداشت های جنجالی و بحث برانگیز شد.
نخستین کاربرد این واژه به سال 1963 و نوشتار جنگ گونه هانری فلینت عضو گروه فلاکسوس و لامونته یانگ آهنگساز پیشرو در باب “هنر مفهومی” باز می گردد. نوشتار مذکور بیش از هنرهای تجسمی، به موسیقی و ریاضیات توجه داشته و می افزاید: چون مفاهیم با زبان پیوند ذاتی دارند، لذا هنر مفهوم هنریست که ماده اصلی آن “زبان” است.
دریافت های اولیه از هنر مفهومی دو رویکرد کاملا مجزا را شامل می شد: هنر اجرایی و هنر اندیشه ای
از یک سو هنر اجرا و رویداد همانند گروه فلاکسوس و یا جان کیج و رابرت راشنبرگ، و از سوی دیگر اندیشه هایی که در قالب متن، نقشه، نموار و یا عکس ارائه می شدند، مشابه کارهای جوزف کوسوت و سول لوویت.
بعدها این واژه در مقالهای با عنوان «پاراگرافها و هنر کانسپچوال» توسط سول لوویت استفاده شد. در توضیح این اصطلاح، جریان مشخصی بود که از نیمههای دهه ۱۹۶۰ در میان هنرمندانی چون جوزف کوسوت، ویکتور برگن-برناردنت، یان برن، مل رامسون و گروه انگلیسی «هنر و زبان» (که در سال ۱۹۶۸ به راه افتاده بود). این جریان در واقع با حمایت منتقد فرانسوی کاترین میله، شکل گرفت.
آنها با بهرهگیری از مواد و مصالحی که از فلسفۀ زبان و ساختارگرایی برگرفته شده بود، توصیفی واقعی از هنر را کشف و ارائه دادند. در واقع هدف و نیت این جریان، یافتن ریشههای عملکرد هنری و واقعیت تجربی بود. واژهی «کانسپچوال» میتواند به موقعیتهای گوناگونی در هنر مدرن نسبت داده شود. این واژه معمولا به جهت گیری جدید تجربیات هنر معاصر که دربرگیرنده تلقی متعارف آثار هنری نبودند، اطلاق می شد. در این برداشت، “کانسپچوالیسم” گاه یک تعبیر منفی بود برای اطلاق به هر آنچه که نگاه های محافظه کارانه نمی پسندیدند. گستره این موقعیتهای متنوع را میتوان از نظریۀ «نقاشـفیلسوفی» که توسط آنتون رافائل منگز نئوکلاسیک ارائه شد تا «حاضرآمادههای» مارسل دوشان درنظر گرفت.
انفجاری که با گسترش سریع هنر مفهومی در جهان هنر مدرن رخ داد، نقطه تقارنی بود با آنچه که دقیقا یک قرن پیش با موج ویرانگر مدرنیست ها بر خیمه هنر رمانتیک قرن نوزدهم وارد آمده بود. از همین زمان هنرمندانی که به مفاهیم سنت و مهارت، به نعبیر متعارف آن، پایبند ماندد، از سوی مدرنیست ها واپس گرا لقب گرفتند. اما درست یک قرن بعد، این وفاداران به سنت مدرنیسم بودند که از طرف هنرمندان مفهومی فاقد نیروی بالندگی و ترقی خواهی معرفی شدند. جنبش هنر مدرن در برابر نقد نظری و نهادی جریان های آوانگارد مفهومی مقاومت چندانی از خود نشان نداد و این لحظه تاریخی ورود به عصر پست مدرن بود که به نام هنر مفهومی، یا مفهوم گرایی هنری، رقم خورد.
برگرفته از کتاب انقلاب مفهومی نوشته دکتر علیرضا سمیع آذر و سایت حرفه هنرمند
تشکر بابت مطالب کامل وجامع