بلاگ
جوزف بویز (Joseph Beuys) یکی از هنرمندان برجستهی قرن بیستم است که به دلیل فعالیتهای خاص در زمینهی پرفورمنس آرت و تاثیراتی که در جریانهای هنری و اجتماعی داشت، شناخته میشود. آثار او اغلب از فلسفهی مفهومی و اجتماعی نشات گرفته و با نگاهی انتقادی به مسائل مختلف جهان معاصر پرداخته است. توجه به محیطزیست، ارزشهای اجتماعی و توجه به مردم عادی از خصوصیات بارز کار اوست.
بویز نهتنها به عنوان یک هنرمند بلکه به عنوان یک فعال اجتماعی نیز شناخته میشد. او عضو مؤسس حزب سبز آلمان بود و به محیطزیست اهمیت زیادی میداد. از دیگر اقدامات اجتماعی او میتوان به تلاش برای آوردن هنر به زندگی مردم و تعریف دوبارهی هنر به عنوان یک نیروی اجتماعی اشاره کرد. بویز معتقد بود که «هر انسانی یک هنرمند است» و فعالیتهای گستردهای برای نزدیک کردن هنر به مردم عادی انجام داد.
او در ۱۹۳۹، به مدت یک سال در یک سیرک مشغول به کار بود و از حیوانات سیرک مراقبت میکرد. در ۱۹۴۱، به عنوان اپراتور رادیوی هوایی وارد ارتش شد. از ۱۹۴۳، بهعنوان تیرانداز هوایی به خدمت گرفته شد. پس از سقوط هواپیمایش در مارس ۱۹۴۴، بویز زنده ماندن خود را مدیون افراد قبیله تاتار دانست که بدن زخمی و درهم شکسته او را در چربی حیوان پیچیده و تا زمان بهبودی از او مراقبت کرده بودند.
بویز با سر و صورت آغشته به عسل و پوشيده از زرورقهای طلايی، در حالی كه خرگوشی مرده را مانند كودكی در آغوش گرفته است، در گوشه و كنار اتاقی پرسه میزند و گاه چيزی خطاب به خرگوش میگويد. گاه بر روی صندلی مینشيند كه يكی از پايههای آن با نمد پوشيده شده و در كنارش چند استخوان و مدارهای الكتريكی به هم متصل شدهاند. مردم را به درون اتاق راهی نيست و تنها میتوانند از خلال پنجره مشرف به خيابان يا در باز اتاقك او را نظاره كنند.
این یکی از اجراهای مشهور جوزف بویز در سال ۱۹۶۵ بود؛ «چگونه تصاویر را برای خرگوش مرده شرح دهیم»
او درباره این اجرا گفته است: « با فرو بردن سرم در عسل، آشكارا كاری میكنم كه با تفكر ارتباط دارد. قابليت بشر نه در ايجاد عسل، بلكه در انديشيدن و خلق انديشه است. از اين راه سرشت مرگوار انديشيدن دوباره زندگینما میشود. زيرا عسل بیگمان مادهای است حياتبخش است. تصور توضيح برای يک جاندار، با خود درک حسی رازداری جهان و هستی را به همراه میآورد كه خوشايند تخيل واقع میشود حتی جانوری مرده، از برخی موجودات بشری با خودگرایی لجبازانهشان قدرت شهودی بيشتری دارد.»
این اثر به عنوان یک نقطه عطف در هنر پرفورمنس آرت شناخته میشود. منتقدان آن را تلاشی برای ارتباط هنرمند با ناخودآگاه جمعی دانستند و مخاطبان واکنشهای مختلفی نسبت به آن داشتند.

چگونه نقاشی را برای خرگوش مرده شرح دهیم
1965
اجرا در دوسلدورف
آلمان
بویز از سال 1961 به تدریس در آکادمی هنر دوسلدورف مشغول شد. او بین دانشجویان بسیار محبوب بود اما حرکات و اعتراضهایش علیه گزینش محدود دانشگاه، موسسه را دچار بحرانهایی جدی کرد. او در مورد خود گفته است: «هر جا من هستم، آکادمی هم آنجاست.» این جملهی خودستایانه البته بهرهای از حقیقت داشت چون او استادی بسیار پرانرژی و الهامبخش بود و این ویژگی را بخشی از تلقی فکری خود نسبت به هنرمند میدانست. بویز در نهایت از آکادمی اخراج شد و این اتفاق اگرچه ضربهی سختی به او وارد کرد، در عین حال فرصت بیشتری برای تمرکز بر پروژهی شخصی در اختیارش قرار داد.
با وجود همه ی جراحت های جسمی و روحی د،غدغه اصلی و عمیق بویز نه جسم آسیب دیده ی خویش، بلکه جهان مجروح و در حال مرگ بود. بنابراین نگاه وی به دنیا، شرایطی بیمارگونه را به طور نمادین تجسم کرده و اهتمام آن را به درمان نشان می دادند.
اثر مجسمه گونه ی “صافی همگن برای پیانوی بزرگ” متشکل از یک پیانوی بزرگ کاملا پوشیده از نمد است که در یک طرف آن علامت صلیب سرخ به نشانه ی مریضی و مرگ دوخته شده است. پیانوی مذبور اکنون در موزه هنرهای مدرن مرکر ژرژ پمپیدو در پاریس و در کنار چیدمان بزرگ دیگری با عنوان “مخمصه” نگهداری می شود.
چیدمان “بسته” متشکل از سورتمه هایی با تجهیزات کمک های اولیه، استنباط مشابهی را در مورد بیماری و درمان به ذهن متبادر می سازد. بسته هایی قطار شده در پی یکدیگر حاوی جعبه کمک های اولیه، پتو، چربی جامد، چراغ بادی، باند زخم و داروهای مختلف که برای درمان هستند، همگی به یک اتومبیل فولکس واگن متصل شده، گویی به دنبال آن کشیده می شوند.

بسته
1969
اجرا در برلین
آلمان
بویز شیفته تاریخ طبیعی و شیمی و تا حدودی تحت تاثیر افکار رودلف استینر، اندیشمند طبیعت شناس بود. مطالعه سخنرانی استینر درباره ی زنبورها و نظام زیستی آنها، بویز را در نقطه ی شروع یک تفکر زیباشناختی غیرمتعارف قرار داد.
بویز با ایجاد یک سیستم پیچیده از پمپهای عسل و چربی به ایجاد ارتباط بین انسان و جامعهی کاری و اقتصادی پرداخت. این اثر نشاندهندهی دیدگاه بویز دربارهی انرژی حیاتی و اجتماعی بود.
“باتری عسل” به عنوان نمادی از انرژی اجتماعی و پیوندهای انسانی مورد تحسین قرار گرفت و تاثیر زیادی در دنیای هنر داشت.
اجرای “کنج چربی” متشکل از یک مثلث انباشته از چربی فشرده در گوشه ی یک اتاق و در پشت یک تور شفاف، به تغییر شکل فیزیکی از طریق القاء تدریجی اشاره دارد. آنچه مانع از ذوب شدن چربی می شود در واقع درجه ی حرارت پایین اتاق است. نمونه ی مشابه دیگر، اثر معروف “صندلی چربی” است که از یک توده ی بی ثبات چربی روی یک صندلی شکل گرفته است. در اینجا نیز ماده ی گرم چربی همچون چوب سرد شده و از بی قاعدگی درآمده و شکل منظم مثلثی به خود گرفته است.

صندلی چربی
1964
اجرا در دوسلدورف
آلمان
شکل عمیق تری از مفهوم شفابخشی بویز، در رابطه بین فرد، جامعه، طبیعت و سیاره ی زمین تبلور می یابد. از این منظر حفظ و حراست از اکولوژی، بعنوان یک هدف مهم در تلاش هنری او کاملا هویداست. مهمترین چیدمان هنری او در ارتباط با نگرانی های زیست محیطی، کاشتن نهال بلوط است. این پروژه بهعنوان بخشی از هفتمین نمایشگاه پنج ساله ی داکومنتا در شهر کاسل آلمان انجام شد و شامل کاشت “هفت هزار نهال بلوط” به همراه یک ستون سنگی در کنار هر درخت بود. بویز با این کار قصد داشت تا به اهمیت حفاظت از محیطزیست و تاثیر فعالیتهای انسانی بر طبیعت اشاره کند.
این پروژه مورد استقبال گسترده قرار گرفت و باعث افزایش آگاهی عمومی نسبت به مسائل محیطزیست شد. این اثر به عنوان یکی از بارزترین مثالهای هنر محیطزیستی در جهان شناخته میشود.
تأکید بر گسترش مفهوم هنر نزد بویز، بیش از هر چیز نتیجهای بود از عضویت او در گروه فلوکسوس. اعضای این گروه بر آن بودند که مرز میان هنر و زندگی را از بین ببرند. در نمایشگاهی که این گروه در سال 1964 برگزار کردند، یکی از بازدیدکنندگان خشمگین به وسط صحنه آمد و با مشت به صورت بویز کوبید. بویز به جای تلاش برای متوقف کردن خونی که از صورتش جاری شده بود، صلیبی چوبی را در دست چپش گرفت و با دست راستش به مردم سلام داد. از این حرکت جنجالی عکاسی شد و به طور کلی، این اتفاق موجب شد تا بویز نزد گروه وسیعتری از مردم شناخته شود، نزد برخی به شکلی مثبت و نزد گروهی دیگر به شکلی کاملاً منفی.

اکسیون
1964
اجرا در آخن
آلمان
بویز در ۱۹۷۴ یکی از مهمترین آثار خود با عنوان «من آمریکا را دوست دارم آمریکا مرا دوست دارد» را در گالری رنه بلوک نیویورک اجرا کرد. وی در حالی که نمدی به خود پیچیده بود با یک آمبولانس مستقیما از هواپیما به گالری رفت و با یک کایوت (گرگ شمال آمریکا) در اتاقی که گوشه آن علف ریخته شده بود قرار گرفت. این اجرا سه روز (هر روز هشت ساعت) به طول انجامید.
کایوت هم نماد بدویت آمریکا و هم هویت سرخپوستان بومی آن بود. جوزف بویز در این همزیستی سه روزه با این حیوان سعی بر کنار آمدن و وفق دادن خود با او داشت. او در طول اجرا نمد را به دور خود پیچیده بود و عصایی را همچون یک شمن و یا کاهن در دست داشت. در ابتدای کار حیوان چند بار به او حمله کرده و نمد را پاره کرد، اما رفته رفته در طول سه روز کایوت به بویز نزدیک شده و رفتاری مسالمتآمیز اتخاذ کرد.
در انتهای شب بویز نمد را پهن کرده و برای خواب کایوت نیز کاه و روزنامه در نظر گرفت، اما کایوت با اعتراض روی روزنامه مدفوع کرد و محل خواب بویز را برگزید. انتقاد از رویکرد آمریکایی در برخورد با دیگر ملتها در این اثر مشهود است و تناقض طنازانه عنوان اثر هم آن را عیان میکند. با چنین اجراهایی بویز بر رابطه انسان و طبیعت تاکید و از سلطهجویی انسان انتقاد میکرد.
این اجرا توجه جهانی را به خود جلب کرد و به نمادی از روابط پیچیدهی میان اروپا و آمریکا تبدیل شد. منتقدان این اثر را به عنوان یکی از پرمعناترین و بحثبرانگیزترین آثار بویز تحسین کردند.

من امریکا را دوست دارم و امریکا مرا
1974
اجرا در گالری رنه بلوک
نیویورک
نظرات داوینچی، گوته و رودولف اشتاینر نقشی مهم در شکلگیری دریافت بویز از هنر داشتند. به ویژه اشتاینر که نظراتش دربارهی سیاست، اقتصاد و آزادی، بویز را مجذوب کرده بود. اشتاینر در جریان یک سخنرانی برای کارگرها، زنبورها را حیواناتی مقدس معرفی کرده بود، چرا که با نحوهی زندگی خود آنچه را در در زندگی بشر جریان دارد خلاصه میکنند. بعد از این، بویز در آثار متعددی از زنبور به عنوان نمادی از جریان انرژی استفاده کرد و همچنین به حیوانات دیگری مانند گوزن، گوسفند، قو و خرگوش صحرایی اشاره کرد. علاوه بر این، نجات بویز توسط اقوام تاتار، او را به فرهنگ شمنیسم علاقهمند کرد و این حیطه تبدیل به یکی از مهمترین موضوعات مورد تأکید در هنر بویز شد.
منابع:
برگرفته ار کتاب اوج و افول مدرنیسم نوشته دکتر علیرضا سمیع آذر
سایت های تن وتن مجله پشت بام و ویکیجو
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
جوزف بویز (Joseph Beuys) یکی از هنرمندان برجستهی قرن بیستم است که به دلیل فعالیتهای خاص در زمینهی پرفورمنس آرت و تاثیراتی که در جریانهای هنری و اجتماعی داشت، شناخته میشود. آثار او اغلب از فلسفهی مفهومی و اجتماعی نشات گرفته و با نگاهی انتقادی به مسائل مختلف جهان معاصر پرداخته است. توجه به محیطزیست، ارزشهای اجتماعی و توجه به مردم عادی از خصوصیات بارز کار اوست.
بویز نهتنها به عنوان یک هنرمند بلکه به عنوان یک فعال اجتماعی نیز شناخته میشد. او عضو مؤسس حزب سبز آلمان بود و به محیطزیست اهمیت زیادی میداد. از دیگر اقدامات اجتماعی او میتوان به تلاش برای آوردن هنر به زندگی مردم و تعریف دوبارهی هنر به عنوان یک نیروی اجتماعی اشاره کرد. بویز معتقد بود که «هر انسانی یک هنرمند است» و فعالیتهای گستردهای برای نزدیک کردن هنر به مردم عادی انجام داد.
او در ۱۹۳۹، به مدت یک سال در یک سیرک مشغول به کار بود و از حیوانات سیرک مراقبت میکرد. در ۱۹۴۱، به عنوان اپراتور رادیوی هوایی وارد ارتش شد. از ۱۹۴۳، بهعنوان تیرانداز هوایی به خدمت گرفته شد. پس از سقوط هواپیمایش در مارس ۱۹۴۴، بویز زنده ماندن خود را مدیون افراد قبیله تاتار دانست که بدن زخمی و درهم شکسته او را در چربی حیوان پیچیده و تا زمان بهبودی از او مراقبت کرده بودند.
بویز با سر و صورت آغشته به عسل و پوشيده از زرورقهای طلايی، در حالی كه خرگوشی مرده را مانند كودكی در آغوش گرفته است، در گوشه و كنار اتاقی پرسه میزند و گاه چيزی خطاب به خرگوش میگويد. گاه بر روی صندلی مینشيند كه يكی از پايههای آن با نمد پوشيده شده و در كنارش چند استخوان و مدارهای الكتريكی به هم متصل شدهاند. مردم را به درون اتاق راهی نيست و تنها میتوانند از خلال پنجره مشرف به خيابان يا در باز اتاقك او را نظاره كنند.
این یکی از اجراهای مشهور جوزف بویز در سال ۱۹۶۵ بود؛ «چگونه تصاویر را برای خرگوش مرده شرح دهیم»
او درباره این اجرا گفته است: « با فرو بردن سرم در عسل، آشكارا كاری میكنم كه با تفكر ارتباط دارد. قابليت بشر نه در ايجاد عسل، بلكه در انديشيدن و خلق انديشه است. از اين راه سرشت مرگوار انديشيدن دوباره زندگینما میشود. زيرا عسل بیگمان مادهای است حياتبخش است. تصور توضيح برای يک جاندار، با خود درک حسی رازداری جهان و هستی را به همراه میآورد كه خوشايند تخيل واقع میشود حتی جانوری مرده، از برخی موجودات بشری با خودگرایی لجبازانهشان قدرت شهودی بيشتری دارد.»
این اثر به عنوان یک نقطه عطف در هنر پرفورمنس آرت شناخته میشود. منتقدان آن را تلاشی برای ارتباط هنرمند با ناخودآگاه جمعی دانستند و مخاطبان واکنشهای مختلفی نسبت به آن داشتند.

چگونه نقاشی را برای خرگوش مرده شرح دهیم
1965
اجرا در دوسلدورف
آلمان
بویز از سال 1961 به تدریس در آکادمی هنر دوسلدورف مشغول شد. او بین دانشجویان بسیار محبوب بود اما حرکات و اعتراضهایش علیه گزینش محدود دانشگاه، موسسه را دچار بحرانهایی جدی کرد. او در مورد خود گفته است: «هر جا من هستم، آکادمی هم آنجاست.» این جملهی خودستایانه البته بهرهای از حقیقت داشت چون او استادی بسیار پرانرژی و الهامبخش بود و این ویژگی را بخشی از تلقی فکری خود نسبت به هنرمند میدانست. بویز در نهایت از آکادمی اخراج شد و این اتفاق اگرچه ضربهی سختی به او وارد کرد، در عین حال فرصت بیشتری برای تمرکز بر پروژهی شخصی در اختیارش قرار داد.
با وجود همه ی جراحت های جسمی و روحی د،غدغه اصلی و عمیق بویز نه جسم آسیب دیده ی خویش، بلکه جهان مجروح و در حال مرگ بود. بنابراین نگاه وی به دنیا، شرایطی بیمارگونه را به طور نمادین تجسم کرده و اهتمام آن را به درمان نشان می دادند.
اثر مجسمه گونه ی “صافی همگن برای پیانوی بزرگ” متشکل از یک پیانوی بزرگ کاملا پوشیده از نمد است که در یک طرف آن علامت صلیب سرخ به نشانه ی مریضی و مرگ دوخته شده است. پیانوی مذبور اکنون در موزه هنرهای مدرن مرکر ژرژ پمپیدو در پاریس و در کنار چیدمان بزرگ دیگری با عنوان “مخمصه” نگهداری می شود.
چیدمان “بسته” متشکل از سورتمه هایی با تجهیزات کمک های اولیه، استنباط مشابهی را در مورد بیماری و درمان به ذهن متبادر می سازد. بسته هایی قطار شده در پی یکدیگر حاوی جعبه کمک های اولیه، پتو، چربی جامد، چراغ بادی، باند زخم و داروهای مختلف که برای درمان هستند، همگی به یک اتومبیل فولکس واگن متصل شده، گویی به دنبال آن کشیده می شوند.

بسته
1969
اجرا در برلین
آلمان
بویز شیفته تاریخ طبیعی و شیمی و تا حدودی تحت تاثیر افکار رودلف استینر، اندیشمند طبیعت شناس بود. مطالعه سخنرانی استینر درباره ی زنبورها و نظام زیستی آنها، بویز را در نقطه ی شروع یک تفکر زیباشناختی غیرمتعارف قرار داد.
بویز با ایجاد یک سیستم پیچیده از پمپهای عسل و چربی به ایجاد ارتباط بین انسان و جامعهی کاری و اقتصادی پرداخت. این اثر نشاندهندهی دیدگاه بویز دربارهی انرژی حیاتی و اجتماعی بود.
“باتری عسل” به عنوان نمادی از انرژی اجتماعی و پیوندهای انسانی مورد تحسین قرار گرفت و تاثیر زیادی در دنیای هنر داشت.
اجرای “کنج چربی” متشکل از یک مثلث انباشته از چربی فشرده در گوشه ی یک اتاق و در پشت یک تور شفاف، به تغییر شکل فیزیکی از طریق القاء تدریجی اشاره دارد. آنچه مانع از ذوب شدن چربی می شود در واقع درجه ی حرارت پایین اتاق است. نمونه ی مشابه دیگر، اثر معروف “صندلی چربی” است که از یک توده ی بی ثبات چربی روی یک صندلی شکل گرفته است. در اینجا نیز ماده ی گرم چربی همچون چوب سرد شده و از بی قاعدگی درآمده و شکل منظم مثلثی به خود گرفته است.

صندلی چربی
1964
اجرا در دوسلدورف
آلمان
شکل عمیق تری از مفهوم شفابخشی بویز، در رابطه بین فرد، جامعه، طبیعت و سیاره ی زمین تبلور می یابد. از این منظر حفظ و حراست از اکولوژی، بعنوان یک هدف مهم در تلاش هنری او کاملا هویداست. مهمترین چیدمان هنری او در ارتباط با نگرانی های زیست محیطی، کاشتن نهال بلوط است. این پروژه بهعنوان بخشی از هفتمین نمایشگاه پنج ساله ی داکومنتا در شهر کاسل آلمان انجام شد و شامل کاشت “هفت هزار نهال بلوط” به همراه یک ستون سنگی در کنار هر درخت بود. بویز با این کار قصد داشت تا به اهمیت حفاظت از محیطزیست و تاثیر فعالیتهای انسانی بر طبیعت اشاره کند.
این پروژه مورد استقبال گسترده قرار گرفت و باعث افزایش آگاهی عمومی نسبت به مسائل محیطزیست شد. این اثر به عنوان یکی از بارزترین مثالهای هنر محیطزیستی در جهان شناخته میشود.
تأکید بر گسترش مفهوم هنر نزد بویز، بیش از هر چیز نتیجهای بود از عضویت او در گروه فلوکسوس. اعضای این گروه بر آن بودند که مرز میان هنر و زندگی را از بین ببرند. در نمایشگاهی که این گروه در سال 1964 برگزار کردند، یکی از بازدیدکنندگان خشمگین به وسط صحنه آمد و با مشت به صورت بویز کوبید. بویز به جای تلاش برای متوقف کردن خونی که از صورتش جاری شده بود، صلیبی چوبی را در دست چپش گرفت و با دست راستش به مردم سلام داد. از این حرکت جنجالی عکاسی شد و به طور کلی، این اتفاق موجب شد تا بویز نزد گروه وسیعتری از مردم شناخته شود، نزد برخی به شکلی مثبت و نزد گروهی دیگر به شکلی کاملاً منفی.

اکسیون
1964
اجرا در آخن
آلمان
بویز در ۱۹۷۴ یکی از مهمترین آثار خود با عنوان «من آمریکا را دوست دارم آمریکا مرا دوست دارد» را در گالری رنه بلوک نیویورک اجرا کرد. وی در حالی که نمدی به خود پیچیده بود با یک آمبولانس مستقیما از هواپیما به گالری رفت و با یک کایوت (گرگ شمال آمریکا) در اتاقی که گوشه آن علف ریخته شده بود قرار گرفت. این اجرا سه روز (هر روز هشت ساعت) به طول انجامید.
کایوت هم نماد بدویت آمریکا و هم هویت سرخپوستان بومی آن بود. جوزف بویز در این همزیستی سه روزه با این حیوان سعی بر کنار آمدن و وفق دادن خود با او داشت. او در طول اجرا نمد را به دور خود پیچیده بود و عصایی را همچون یک شمن و یا کاهن در دست داشت. در ابتدای کار حیوان چند بار به او حمله کرده و نمد را پاره کرد، اما رفته رفته در طول سه روز کایوت به بویز نزدیک شده و رفتاری مسالمتآمیز اتخاذ کرد.
در انتهای شب بویز نمد را پهن کرده و برای خواب کایوت نیز کاه و روزنامه در نظر گرفت، اما کایوت با اعتراض روی روزنامه مدفوع کرد و محل خواب بویز را برگزید. انتقاد از رویکرد آمریکایی در برخورد با دیگر ملتها در این اثر مشهود است و تناقض طنازانه عنوان اثر هم آن را عیان میکند. با چنین اجراهایی بویز بر رابطه انسان و طبیعت تاکید و از سلطهجویی انسان انتقاد میکرد.
این اجرا توجه جهانی را به خود جلب کرد و به نمادی از روابط پیچیدهی میان اروپا و آمریکا تبدیل شد. منتقدان این اثر را به عنوان یکی از پرمعناترین و بحثبرانگیزترین آثار بویز تحسین کردند.

من امریکا را دوست دارم و امریکا مرا
1974
اجرا در گالری رنه بلوک
نیویورک
نظرات داوینچی، گوته و رودولف اشتاینر نقشی مهم در شکلگیری دریافت بویز از هنر داشتند. به ویژه اشتاینر که نظراتش دربارهی سیاست، اقتصاد و آزادی، بویز را مجذوب کرده بود. اشتاینر در جریان یک سخنرانی برای کارگرها، زنبورها را حیواناتی مقدس معرفی کرده بود، چرا که با نحوهی زندگی خود آنچه را در در زندگی بشر جریان دارد خلاصه میکنند. بعد از این، بویز در آثار متعددی از زنبور به عنوان نمادی از جریان انرژی استفاده کرد و همچنین به حیوانات دیگری مانند گوزن، گوسفند، قو و خرگوش صحرایی اشاره کرد. علاوه بر این، نجات بویز توسط اقوام تاتار، او را به فرهنگ شمنیسم علاقهمند کرد و این حیطه تبدیل به یکی از مهمترین موضوعات مورد تأکید در هنر بویز شد.
منابع:
برگرفته ار کتاب اوج و افول مدرنیسم نوشته دکتر علیرضا سمیع آذر
سایت های تن وتن مجله پشت بام و ویکیجو