بلاگ
یکی از اولین هنرمندان پست مدرن، رابرت راشنبرگ، نقاش، مجسمه ساز و گرافیستی بود که مرزهای هنر مدرن را جابجا کرد. وقتی راشنبرگ در دهه ۱۹۴۰ شروع به کار کرد، هنرمندانی مانند جکسون پولاک با اکسپرسیونیسم انتزاعی بر دنیای هنر مسلط بودند. نقاشی های سفید راشنبرگ (۱۹۵۱) ضمیمه ای ساده و تأمل برانگیز بر آن جنبش بود. با این حال، در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰، راشنبرگ از محدودیت های اکسپرسیونیسم انتزاعی فراتر رفت و اشیاء روزمره را در هنر خود گنجاند و اثری خلق کرد که آن را “ترکیب” می نامید، مانند اثر هنری اش «قافیه» (۱۹۵۶) که تصویر یک کراوات روی بوم بود. نقاشیهای سیلک اسکرین او مانند Retroactive I (1963) شامل عکسهای مطبوعاتی بود که فرصتهای جدیدی را برای هنر او فراهم کرد.
اظهارات انتقادی او به وضوح از بی علاقگی اش به فضای غالب هنری در این سال ها حکایت دارد:
“گفتاری که در دنیای هنر شنیده می شود صرفا درباره کمبودها رنج ها و احساسات و عوالم درونی بود و من اصلا به چنین توصیف هایی علاقه نداشتم”
راشنبرگ در پیروی از اندیشه های استادش جان کیج، خودبیانگری و شرح حال گویی را که در قلب هنر آبستره اکسپرسیونیست امریکایی قرار داشت مطرود می شمرد. او برخلاف میل پولاک، دکونینگ، روتکو و نیومن به هنرمند بزرگ بودن، هرگونه خودنمایی هنری را رد می کرد. ستیز ایدئولوژیک راشنبرگ با مفهوم هنرمند در هیچ جایی به اندازه تابلوی غریب «دکونینگ پاک شده» صراحت نداشته است.
راشنبرگ از دکونینگ میخواهد که یک طراحی بکند که او بعدا آن را پاک کند. چیزی که برای دکونینگ معنی نداشت. بالاخره دکونینگ این کار را میکند و راشنبرگ با مهارت زیاد و نیروی کنشیای درست مشابه نقاشان اکسپرسیونیست انتزاعی، طراحی دکونینگ را پاک میکند و عنوان اثر را «دکونینگ پاک شده» میگذارد. این اولین تلاش برای به زیر کشاندن طراحی و دوری طراحی از واقعیت و گرفتاری آن در عالم وهم و خیال بود. تلاشی که بعدها بسیاری از منتقدین آن را همسو با نظریه «مرگ مؤلف» که بیش از ده سال بعد توسط «رولان بارت» مطرح شد، قلمداد کردند.
راشنبرگ تلاشهای دیگری هم انجام داد، از جمله اثر هفت لتی او با عنوان «نقاشی سفید» که یک سال قبل از «دکونینگ پاک شده» آن را خلق کرد و آن اثر عاری از خط، لکه، رنگ و هرگونه عنصر طراحی بود. در واقع نقاشی ای که هیچ چیزی برای بیان نداشت. این اثر که در واقع نگاه ضد نقاشی را دنبال میکرد، نفی عناصر طراحی یعنی خط و ضربه قلمها را هم در پی داشت.
البته نقاشی های سفید نخستین نمونه از از این دست در تاریخ هنر مدرن نبودند، تابلوی “سفید روی سفید” مالویچ متعلق به سال 1918 و پیش از آن “مربع سیاه روی زمینه سفید” در سال 1915 تجربیات مشابهی را رقم زدند.


نقطه اوج تجربیات آوانگارد راشنبرگ در افول نقش فرافکنی هنرمند، ارائه اثر غریب او به “گالری ایریس کلر” است. صاحب سرشناس گالری، خانم ایریس کلر از هنرمندان خاصی دعوت می کند تا پرتره ای از وی تهیه کرده و آن را در نمایشگاه پرتره های شخصی وی به نمایش بگذارند.
اثر راشنبرگ برای نماشگاه مذکور تنها یک تلگراف ساده بود حاوی این جمله:
“این پرتره ایریس کلر است چنانچه من بخواهم بگویم”
درک تفکر هنری جان کیج و اندیشه های نئو دادائیستی وی، رابرت راشنبرگ را به سوی نوعی هنر چندوجهی به نام “رویداد” سوق داد. در این هنر دو عنصر دیگر دادائیسم یعنی “اتفاق و اتوماتیزم” یا همان عنصر خود به خودی، نیز حضور می یابند. نخستین نمونه شاخص این رویدادها در سال 1952 و در “کالج بلک مانتین” در کارولینای شمالی به اجرا گذاشته شد. شرکت کنندگان این رویداد عموما اساتید کالج بودند که هر یک به انجام کارهایی متنوع و تقریبا بی ارتباط با یکدیگر مبادرت می ورزیدند. در حقیقت همه چیز همچون یک بازی بدون منظور و مقصود و کاملا دادائیستی پیش می رفت. دقیقا به پیروی از جریان زندگی واقعی که خارج از کنترل و اراده انسان به پیش می رود.
در ادامه از اواخر دهه 1950، او “نقاشیهای ترکیبی” موسوم به کمباین های خود را آغاز کرد که آثاری بودند برگرفته از اشیاء دور ریختنی که او از هر جایی پیدا میکرد و بر روی بوم خودش قرار میداد و بعد با لکهها و ضربه قلمهایش ترکیبی را به وجود میآورد. این آثار هیچ نیروی تأثیرگذار مشهودی نداشتند، ولی در عین حال از هر نوع شیء ای تشکیل شدند. چنین نقاشی ای هرگز فرایند طراحی، عنصر خط، فکر اولیه، شکل گیری ذهنی و صورت خودجوش و بلاواسطه روی کاغذ آمده را در بر ندارد و بنابراین نوعی نقاشی است که از آن به عنوان نقاشی فاصله گرفته از ذات طراحی یاد میکنند.

کمباین ها گاه با افزودن اشیا بزرگ و حجیم، تابلوی نقاشی سه بعدی شده و مجسمه گونه به خود گرفته اند. دو نمونه معروف این این ترکیب ها که در مرز بین نقاشی و مجسمه ارائه شده اند “اودالیسک” و “مونوگرام” هستند. در هر دو مورد پیکره های تهی شده خروس و بز به مثابه اشیائی هنری بر روی زمینه ای نقاشانه به کار گرفته شده اند اما در عین حال چون روی آن ها کار شده به نوعی زمینه نقاشی هم محسوب می شوند.

راشنبرگ پیش از ورود به مرحله هنر سرهم سازی، به تدریج موادی را برای خلق ترکیب های هنری خود به قلمروی نقاشی کشاند که پیشتر تجربه نشده بودند. برخورد او با مواد مختلف بیشتر به پیروی از روح دادائیستی در عبور از مرزهای متداول هنری بود. در کارهای راشنبرگ تصاویر روزنامه ها، مواد اصلی ترکیب را تشکیل می دهند. عناصر این تابلوها، نه چندان خوانا و مفهوم و تا حدی بی ارتباط به یکدیگر به نظر می رسند. آنچه که در مجموع می تواند حلقه ی پیوند این تصاویر با یکدیگر باشد، موضوع “رسانه” است. موضوع اصلی نقاشی های ترکیبی راشنبرگ از سال 1952 به بعد، اشکال پراکنده ی اطلاعات تصویری برآمده از فرهنگ معاصر امریکایی است. روش گردآوری تصاویر مختلف در کنار یکدیگر، تا حدی مشابه آن چیزی است که یک رسانه، همانند یک روزنامه یا شبکه تلویزیونی انجام می دهد، کاری که راشنبرگ بسیار شیفته ی آن بود.
یکی از شاخص ترین آثار مرتبط با موضوع رسانه، تابلوی پنج لتی “کاروان نارسیس” یا “غافله ی خوشیفتگی” است که در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری می شود.
معروف ترین و در عین حال بحث برانگیزترین اثر در میان مجموعه نقاشی های ترکیبی راشنبرگ، تابلوی “تخت خواب” متعلق به سال 1955 است. کلیت اثر، تجسمی است از یک تخت خواب ایستاده که در قسمت بالای آن لکه های پاشیده شده ی رنگ، وضعیت بحرانی و خشونت آمیزی را به وجود آورده است و یادآور آثار پولاک و دکونینگ است.
تخت خوابی که همیشه قاعدتا افقی روی زمین است در اینجا عمودی ارائه شده، در حالی که تابلوی نقاشی، که همیشه عمودی روی سه پایه قرار می گرفته، توسط پولاک به صورت افقی روی زمین کار می شد. در عین حال پولاک هرگز بوم را لمس نمی کرد و رنگ را با فاصله روی بوم می ریخت اما در تخت خواب اثرات لمس هنرمند کاملا مشهود است.

فعالیت های هنر راشنبرگ در دهه 1960، منجر به شکل گیری هسته ی “تجربیات در هنر و فن آوری” در سال 1967 بود که بعدها تحت نام مختصر EAT شهرت یافت. این حرکت پیشرو، فرصتی برای تشریک مساعی هنرمندان و مهندسین به منظور خلق رویدادها و اجراهای متنوع سمعی بصری بود.
جستارهای پژوهشی راشنبرگ در پیوند هنر و تکنولوژی از ابتداب دهه 1960 در همکاری با “بیلی کلوور” که یک مهندس الکترونیک آشنا به تمهیدات صوتی بود، شکل گرفت. شاخص ترین رویداد هنری راشنبرگ و کلوور با بهره گیری از تکنولوژی های پیشرفته الکترونیکی، در روز چهاردهم اکتبر 1966 و در محل زرادخانه ی هنگ شصت و نهم ارتش امریکا در نیویورک به اجرا درآمد. این تاریخ در بسیاری از بررسی های تاریخی، به عنوان طلیعه ی ظهور مولتی مدیا یا رسانه های جدید، رقم خورده است. رویداد مزبور با نام “نه بعد از ظهر:تاتر و مهندسی” و با حضور داوطلبانه ی 500 نفر در یک مکان تاریک اجرا شد. اتفاق اصلی در این رویداد، نوعی بازی تنیس بود که در خلال آن راکت های الکترونیکی بازیکنان به جای توپ، امواج رادیویی برای هم ارسال می کردند. دو بازیکن تنیس، “فرانک استلا” نقاش و “میمی کانارک” تنیسور حرفه ای بودند. تماشاگران، جریان این بازی الکترونیکی را در تاریکی و از طریق سه پرده ی بزرگ نمایش می دیدند و طبیعتا هنگامی که چراغ ها روشن می شد، دیگر به هیچ وجه قادر به دیدن چیزی نبودند.
با وجود همه ی این تجربیات غیرمتعارف و سنت شکن، رابرت راشنبرگ تا پایان عمر خود، هرگز نقاشی را رها نکرد و همواره در کسوت یک نقاش ماند. او علاوه بر یک نقاش، یک رقصنده، عکاس، مجسمه ساز، فیلمساز و نظریه پرداز برجسته هنری نیز بود. تجربیات او سهم مهمی را در پیوند هنرهای تجسمی با موسیقی،تاتر، ادبیات، سینما و حتی فن آوری های نوین ایفا کرد. وی در اوج شهرت جهانی خود در سال 1964، نخستین هنرمند امریکایی بود که جایزه ی بزرگ بی ینال ونیز را به خود اختصاص داد.

برگرفته از کتاب اوج و افول مدرنیسم علیرضا سمیع آذر
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
یکی از اولین هنرمندان پست مدرن، رابرت راشنبرگ، نقاش، مجسمه ساز و گرافیستی بود که مرزهای هنر مدرن را جابجا کرد. وقتی راشنبرگ در دهه ۱۹۴۰ شروع به کار کرد، هنرمندانی مانند جکسون پولاک با اکسپرسیونیسم انتزاعی بر دنیای هنر مسلط بودند. نقاشی های سفید راشنبرگ (۱۹۵۱) ضمیمه ای ساده و تأمل برانگیز بر آن جنبش بود. با این حال، در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰، راشنبرگ از محدودیت های اکسپرسیونیسم انتزاعی فراتر رفت و اشیاء روزمره را در هنر خود گنجاند و اثری خلق کرد که آن را “ترکیب” می نامید، مانند اثر هنری اش «قافیه» (۱۹۵۶) که تصویر یک کراوات روی بوم بود. نقاشیهای سیلک اسکرین او مانند Retroactive I (1963) شامل عکسهای مطبوعاتی بود که فرصتهای جدیدی را برای هنر او فراهم کرد.
اظهارات انتقادی او به وضوح از بی علاقگی اش به فضای غالب هنری در این سال ها حکایت دارد:
“گفتاری که در دنیای هنر شنیده می شود صرفا درباره کمبودها رنج ها و احساسات و عوالم درونی بود و من اصلا به چنین توصیف هایی علاقه نداشتم”
راشنبرگ در پیروی از اندیشه های استادش جان کیج، خودبیانگری و شرح حال گویی را که در قلب هنر آبستره اکسپرسیونیست امریکایی قرار داشت مطرود می شمرد. او برخلاف میل پولاک، دکونینگ، روتکو و نیومن به هنرمند بزرگ بودن، هرگونه خودنمایی هنری را رد می کرد. ستیز ایدئولوژیک راشنبرگ با مفهوم هنرمند در هیچ جایی به اندازه تابلوی غریب «دکونینگ پاک شده» صراحت نداشته است.
راشنبرگ از دکونینگ میخواهد که یک طراحی بکند که او بعدا آن را پاک کند. چیزی که برای دکونینگ معنی نداشت. بالاخره دکونینگ این کار را میکند و راشنبرگ با مهارت زیاد و نیروی کنشیای درست مشابه نقاشان اکسپرسیونیست انتزاعی، طراحی دکونینگ را پاک میکند و عنوان اثر را «دکونینگ پاک شده» میگذارد. این اولین تلاش برای به زیر کشاندن طراحی و دوری طراحی از واقعیت و گرفتاری آن در عالم وهم و خیال بود. تلاشی که بعدها بسیاری از منتقدین آن را همسو با نظریه «مرگ مؤلف» که بیش از ده سال بعد توسط «رولان بارت» مطرح شد، قلمداد کردند.
راشنبرگ تلاشهای دیگری هم انجام داد، از جمله اثر هفت لتی او با عنوان «نقاشی سفید» که یک سال قبل از «دکونینگ پاک شده» آن را خلق کرد و آن اثر عاری از خط، لکه، رنگ و هرگونه عنصر طراحی بود. در واقع نقاشی ای که هیچ چیزی برای بیان نداشت. این اثر که در واقع نگاه ضد نقاشی را دنبال میکرد، نفی عناصر طراحی یعنی خط و ضربه قلمها را هم در پی داشت.
البته نقاشی های سفید نخستین نمونه از از این دست در تاریخ هنر مدرن نبودند، تابلوی “سفید روی سفید” مالویچ متعلق به سال 1918 و پیش از آن “مربع سیاه روی زمینه سفید” در سال 1915 تجربیات مشابهی را رقم زدند.


نقطه اوج تجربیات آوانگارد راشنبرگ در افول نقش فرافکنی هنرمند، ارائه اثر غریب او به “گالری ایریس کلر” است. صاحب سرشناس گالری، خانم ایریس کلر از هنرمندان خاصی دعوت می کند تا پرتره ای از وی تهیه کرده و آن را در نمایشگاه پرتره های شخصی وی به نمایش بگذارند.
اثر راشنبرگ برای نماشگاه مذکور تنها یک تلگراف ساده بود حاوی این جمله:
“این پرتره ایریس کلر است چنانچه من بخواهم بگویم”
درک تفکر هنری جان کیج و اندیشه های نئو دادائیستی وی، رابرت راشنبرگ را به سوی نوعی هنر چندوجهی به نام “رویداد” سوق داد. در این هنر دو عنصر دیگر دادائیسم یعنی “اتفاق و اتوماتیزم” یا همان عنصر خود به خودی، نیز حضور می یابند. نخستین نمونه شاخص این رویدادها در سال 1952 و در “کالج بلک مانتین” در کارولینای شمالی به اجرا گذاشته شد. شرکت کنندگان این رویداد عموما اساتید کالج بودند که هر یک به انجام کارهایی متنوع و تقریبا بی ارتباط با یکدیگر مبادرت می ورزیدند. در حقیقت همه چیز همچون یک بازی بدون منظور و مقصود و کاملا دادائیستی پیش می رفت. دقیقا به پیروی از جریان زندگی واقعی که خارج از کنترل و اراده انسان به پیش می رود.
در ادامه از اواخر دهه 1950، او “نقاشیهای ترکیبی” موسوم به کمباین های خود را آغاز کرد که آثاری بودند برگرفته از اشیاء دور ریختنی که او از هر جایی پیدا میکرد و بر روی بوم خودش قرار میداد و بعد با لکهها و ضربه قلمهایش ترکیبی را به وجود میآورد. این آثار هیچ نیروی تأثیرگذار مشهودی نداشتند، ولی در عین حال از هر نوع شیء ای تشکیل شدند. چنین نقاشی ای هرگز فرایند طراحی، عنصر خط، فکر اولیه، شکل گیری ذهنی و صورت خودجوش و بلاواسطه روی کاغذ آمده را در بر ندارد و بنابراین نوعی نقاشی است که از آن به عنوان نقاشی فاصله گرفته از ذات طراحی یاد میکنند.

کمباین ها گاه با افزودن اشیا بزرگ و حجیم، تابلوی نقاشی سه بعدی شده و مجسمه گونه به خود گرفته اند. دو نمونه معروف این این ترکیب ها که در مرز بین نقاشی و مجسمه ارائه شده اند “اودالیسک” و “مونوگرام” هستند. در هر دو مورد پیکره های تهی شده خروس و بز به مثابه اشیائی هنری بر روی زمینه ای نقاشانه به کار گرفته شده اند اما در عین حال چون روی آن ها کار شده به نوعی زمینه نقاشی هم محسوب می شوند.

راشنبرگ پیش از ورود به مرحله هنر سرهم سازی، به تدریج موادی را برای خلق ترکیب های هنری خود به قلمروی نقاشی کشاند که پیشتر تجربه نشده بودند. برخورد او با مواد مختلف بیشتر به پیروی از روح دادائیستی در عبور از مرزهای متداول هنری بود. در کارهای راشنبرگ تصاویر روزنامه ها، مواد اصلی ترکیب را تشکیل می دهند. عناصر این تابلوها، نه چندان خوانا و مفهوم و تا حدی بی ارتباط به یکدیگر به نظر می رسند. آنچه که در مجموع می تواند حلقه ی پیوند این تصاویر با یکدیگر باشد، موضوع “رسانه” است. موضوع اصلی نقاشی های ترکیبی راشنبرگ از سال 1952 به بعد، اشکال پراکنده ی اطلاعات تصویری برآمده از فرهنگ معاصر امریکایی است. روش گردآوری تصاویر مختلف در کنار یکدیگر، تا حدی مشابه آن چیزی است که یک رسانه، همانند یک روزنامه یا شبکه تلویزیونی انجام می دهد، کاری که راشنبرگ بسیار شیفته ی آن بود.
یکی از شاخص ترین آثار مرتبط با موضوع رسانه، تابلوی پنج لتی “کاروان نارسیس” یا “غافله ی خوشیفتگی” است که در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری می شود.
معروف ترین و در عین حال بحث برانگیزترین اثر در میان مجموعه نقاشی های ترکیبی راشنبرگ، تابلوی “تخت خواب” متعلق به سال 1955 است. کلیت اثر، تجسمی است از یک تخت خواب ایستاده که در قسمت بالای آن لکه های پاشیده شده ی رنگ، وضعیت بحرانی و خشونت آمیزی را به وجود آورده است و یادآور آثار پولاک و دکونینگ است.
تخت خوابی که همیشه قاعدتا افقی روی زمین است در اینجا عمودی ارائه شده، در حالی که تابلوی نقاشی، که همیشه عمودی روی سه پایه قرار می گرفته، توسط پولاک به صورت افقی روی زمین کار می شد. در عین حال پولاک هرگز بوم را لمس نمی کرد و رنگ را با فاصله روی بوم می ریخت اما در تخت خواب اثرات لمس هنرمند کاملا مشهود است.

فعالیت های هنر راشنبرگ در دهه 1960، منجر به شکل گیری هسته ی “تجربیات در هنر و فن آوری” در سال 1967 بود که بعدها تحت نام مختصر EAT شهرت یافت. این حرکت پیشرو، فرصتی برای تشریک مساعی هنرمندان و مهندسین به منظور خلق رویدادها و اجراهای متنوع سمعی بصری بود.
جستارهای پژوهشی راشنبرگ در پیوند هنر و تکنولوژی از ابتداب دهه 1960 در همکاری با “بیلی کلوور” که یک مهندس الکترونیک آشنا به تمهیدات صوتی بود، شکل گرفت. شاخص ترین رویداد هنری راشنبرگ و کلوور با بهره گیری از تکنولوژی های پیشرفته الکترونیکی، در روز چهاردهم اکتبر 1966 و در محل زرادخانه ی هنگ شصت و نهم ارتش امریکا در نیویورک به اجرا درآمد. این تاریخ در بسیاری از بررسی های تاریخی، به عنوان طلیعه ی ظهور مولتی مدیا یا رسانه های جدید، رقم خورده است. رویداد مزبور با نام “نه بعد از ظهر:تاتر و مهندسی” و با حضور داوطلبانه ی 500 نفر در یک مکان تاریک اجرا شد. اتفاق اصلی در این رویداد، نوعی بازی تنیس بود که در خلال آن راکت های الکترونیکی بازیکنان به جای توپ، امواج رادیویی برای هم ارسال می کردند. دو بازیکن تنیس، “فرانک استلا” نقاش و “میمی کانارک” تنیسور حرفه ای بودند. تماشاگران، جریان این بازی الکترونیکی را در تاریکی و از طریق سه پرده ی بزرگ نمایش می دیدند و طبیعتا هنگامی که چراغ ها روشن می شد، دیگر به هیچ وجه قادر به دیدن چیزی نبودند.
با وجود همه ی این تجربیات غیرمتعارف و سنت شکن، رابرت راشنبرگ تا پایان عمر خود، هرگز نقاشی را رها نکرد و همواره در کسوت یک نقاش ماند. او علاوه بر یک نقاش، یک رقصنده، عکاس، مجسمه ساز، فیلمساز و نظریه پرداز برجسته هنری نیز بود. تجربیات او سهم مهمی را در پیوند هنرهای تجسمی با موسیقی،تاتر، ادبیات، سینما و حتی فن آوری های نوین ایفا کرد. وی در اوج شهرت جهانی خود در سال 1964، نخستین هنرمند امریکایی بود که جایزه ی بزرگ بی ینال ونیز را به خود اختصاص داد.

برگرفته از کتاب اوج و افول مدرنیسم علیرضا سمیع آذر