بلاگ
مارکو گریگوریان تصویرگر رابطهی متافیزیکی انسان با زمین است؛ زمینی که فراتر از معنای جغرافیاییاش، بهطور تلویحی خاک و کویر ایران و همهی استعارههای مرتبط با آن در فرهنگ و ادبیات ایرانی را تداعی میکند. اشارات او به خاک مطلقاً شرقی و عرفانی است، درحالیکه ساختار هنر وی بیشتر به رویکردهای غربی در انتزاع کانستراکتیویستی (ساختاری) نزدیک است. هنر او سرشار از ابداع و نوآوری و در مسیر خلق نوعی مدرنیسم ایرانی است و در شرایط تاریخی خود منشاء بدعت و جسارت در کارهای بسیاری از هنرمندان مدرنیست همعصر وی گردید. رهآورد این هنر، آثار بدیع و ارزشمندی است آکنده از روح ایرانی که با زبانی جهانی بیان میشود. وی فراتر از هنرمندان همدورهاش، در کسوت یک آوانگارد ظاهر شد و هم در مفهوم و هم در ساختار آثارش تلقیهای رایج و مرزهای رسانه هنری را درنوردید.
ایده بزرگ هنر مارکو گریگوریان که بعدها بخش مهم میراث هنری او شد، بهکار گرفتن موادی ابداعی و ارگانیک همچون کاه، یونجه، گل، خاک و ماسه در کارش بود که نقاشی وی را تقریبا سهبعدی میکرد. کاهگل که به بعدها هویت هنر او شد، دستکم در ایران یک ابداع منحصربهفرد بود و مارکو آن را در زمانی بهکار گرفت که هیچ هنرمندی پیش از وی در فکر عبور از ماده کلاسیک نقاشی یعنی رنگوروغن روی بوم یا کاغذ نبود. از چهرههای مدرنیست همعصر او جستوجوها و تجربههایی در مفهوم و محتوای نقاشی انجام دادند، لیکن هیچیک در ماده کار نقاشی بدعتهای قابل توجهی نداشتند. بعد از او هنرمندان مهمی چون پرویز کلانتری و غلامحسین نامی به تأثیر از وی به شکل دیگری از این ماده در کار خویش استفاده کردند. ولی هردو هنرمند یادشده به پیشگامی مارکو در این راه تصریح دارند.
مارکو گریگوریان حتی پیش از هنرمند بزرگ ایتالیایی، آلبرتو بوری به سراغ بافتهایی ترکخورده، همچون سطح لمیزرع زمینی کویری رفت. این مقایسهای است که گاه صورت میگیرد و مارکو به غلط متأثر از بوری و متأخر از وی در استفاده از بافت خاکی معرفی میشود. چهره شاخص هنر ایتالیا که بهخاطر استفاده از مواد گوناگون و غیرمتعارف شهرتی جهانی کسب کرد، از ابتدای دهه ۱۹۵۰ ماده خاصی بهنام سلوتکس را برای زیرسازیهای نقاشیهای آبسترهاش بهکار گرفت. این ماده مرکب از ذراتی صنعتی بود که از خاک اره و چسب ساخته شده و بافت ضخیمی روی بوم شکل میداد. بوری از سال ۱۹۷۵ تابلوهایی خلق کرد که در آنها از سلوتکس، نهفقط برای زمینه نامحسوس نقاشی، بلکه بهعنوان ایده اصلی هنرش استفاده شده بود. جلوه بارز این سرس آثار، بافتی متراکم مرکب از ترکهایی ریز و درشت است که مفهومی از کهنگی یا گذشت زمان را به ذهن مخاطب متبادر میسازد. این درحالی است که نخستین کارهای کاهگلی مارکو گریگوریان به اوایل دهه ۱۹۶۰ بازمیگردد.
نقطه تشابه بافتهای نقاشانه مارکوگریگوریان با کارهای موسوم به کرتو آلبرتو بوری، جنبه یادمانی آنها و اشاره واضحی است که هردو به زمین خشکشده و خاک فرسوده دارند. بافت بیدرنگ در آثار هر دو هنرمند، یک سطح بازنماییشده مشابه بستر زمین بهنظر میرسد که از ارتفاع بالا بدان نگریسته میشود. اما در یک تفاوت آشکار بین آنها، بافت ترکخورده مارکو همواره در داخل اشکال هندسی چون مربع و دایره محصور شده تا در خدمت منطق ساختارگرای اثر قرار بگیرد، درحالیکه بافت زمینی مشابه در نقاشیهای بوری سراسر مستطیل را دربرمیگیرد. در تمایزی دیگر، سطوح ترکخورده بوری به یک بافت کهن همانند وضعیت اشاره دارد، درحالکه سطوح مارکو توجه خاصی به کویر بزرگ ایران داشته و یک خاطره سرزمینی و یک احساس دلتنگی را بهشکلی نوستالژیک بیدار میکند؛ «شاید من دلتنگ خاک ایران بودم و شایدم برعکس یک واکنش بود به دغدغههای من نسبت به گذشته». مارکو گریگوریان عمیقا براین باور بود که با کارکردن با خاک و گل، زندگی را درگربار میسازد و روابط پیچیده میان انسان و زمیت را دوباره کشف میکند. بدین ترتیب کاه، خاک و دیگر مواد بهکار رفته در آثار وی به نماد تبدیل شده و آکنده از کنایههای فرهنگی و دلالتهای محلی میشوند: «من به هنر جهانی فکر میکنم، اما عوامل محلی مثل گل و کاه گه در کارهایم میبینید آوازهایی است آشنا که روحیهام را میسازد.»
کویر در خاطره جمعی ایرانیان تنها بخش پهناوری از فلات ایران با اقلیمی خاص خود نبوده، بلکه حاوی اشارههایی است که برخی خصلتها و شرایط زیستی مردمانی با ویژگیهایی همچون سادگی، سختکوشی و فروتنی را تداعی میکند. مارکو آگاهانه از مادهای در کارش استفاده میکند که علاوه بر کنایه به کویر، وسیعترین کاربرد را در ساخت دیوارها و مسکن بومی این مناطق دارد و بنابراین در خاطره جمعی ایرانیان به زندگی، فرهنگ و روحیه عمومی ساکنین آن اشاره میکند. بدینسان هنرمند ماده را به معنا تبدیل کرده و فراتر از کیفیت ظاهری آن، در استعارههای ماده سیر میکند. دلیل اصلی این مدعا عناوین آثار اوست؛ همانند آفرینش سیاره، کسوف، تولد دوباره و رؤیای شب نیمهتابستان که همگی به صراحت ارجاعاتی فراتر از جنبه ظاهری ماده دارند.
حاکمیت هندسه در کارهای مارکو بسیار قطعی و جزمی است و در همین قطعیت به هندسه مقدس و مفاهیم والایی چون وحدت، تناسبات طلایی و حکمت نظم اشاره دارد. مهمترین جلوه این هندسه منظم، ابعاد مربع در اغلب تابلوهای اوست که در بسیاری موارد با یک کادر برجسته و ضخیم با اندک فاصلهای از چارچوب مربع بوم همراه است. در داخل این کادر گاه تقسیمبندیهایی منظم با خطوطی برجسته صورت میپذیرد. این ویژگی درست در نقطه مقابل کارهای مشابه آلبرتو بوری است که فاقد هرگونه کادر یا تقسیمبندی درونی بوده و شکل اثر در واقع همان شکل مستطیل تابلو است. تنها شکل هندسی دیگری که گاه در کارهای مارکو با مربع کادر ترکیب میشود، دایره است که به شکل منظمی در مرکز کادر جای گرفته و در یک رابطه معنادار با اضلاع و اقطار مربع قرار دارد.
دقیقا مشابه کارهای بوری، بافتی که در سطح کاهگلی تابلوهای مارکو مشاهده میشود، عمدتا تصویر ترکخوردگیهایی است که در سطح خاک شکل گرفته است. این سطح هم اشارهای زمینی به کویر دارد و هم بافتی ارگانیک را خاطرنشان میسازد. بنابراین اگرچه ترکیب کلی مطلقا انتزاعی و هندسی است، اما سطح داخل آن در واقع بازنمایی بافتی آشنا، عینی و طبعا فیگوراتیو است که مفهوم گذر زمان در بستر زندگی را تداعی میکند.
گویی اشکال منظم هندسی همچون مربع و دایره، بر یک سطح طبیعی با مادهای واقعی، و نه توهمی، تحمیل شدهاند. از منظر هنرمند، این بافت انداموار به تحول و زایش در طبیعت اشاره دارد: «خاک تشنهای که مجبور شده ترک بخورد، برای من تولد جدیدی را نشان میدهد.» در نتیجه سطح کاهگلی علاوه بر خاطره میهن، به یک خصلت “زمین” نیز کنایه دارد که در اصل زادگاه هستی است و مهد همه مواد.
کیفیت بافت در سطوح مختلف نقاشی متنوع است؛ همچنان که خاک زمین نیز واجد چنین تنوعی است. سطوح خاک و گل در ترکیب با کاه و رنگ، جلوه متغیری پیدا کرده تا همجواری سطوح با بافتهای متفاوت صورت پذیرد؛ برخی ساده و نرم و برخی سفت و متخلخل. این ادراک جنسیت، کیفیتی عینی و زمینی به سطح نقاشی او داده تا آفرینش هنری بر بستری ملموس و طبیعی شکل گیرد. اما این کیفیت واقعگرایانه، مانع از تخیل مخاطب نیست و روشن است که اثر در لایههای عمیقتر به مفاهیمی ذهنی و ماورایی اشاره دارد. شاید بتوان گفت کارهای زمینی در جزئیات ماتریالیستی، لیکن در کلیت ایدهآلیستی هستند.
هندسهگرایی مطلق در کنار کاربست موادی واقعی برگرفته از مصالح ساختمانی سنتی ایران، کارهای زمینی مارکو را به سمت مینیمالیسم سوق داد. اما او درعینحال به سراغ اشیائی برآمده از فرهنگ عامه نیز رفت تا شکل منحصربهفردی از شیوه پاپ را بهظهور برساند. وی بدینسان در هردو رویکرد هنری یادشده، نسبتی را با ماده واقعی یا واقعیت مادی در هنری حفظ کرد. چهره پیشگام هنر در دهه ۱۳۴۰، یعنی درست در زمانی که هنرمندان مینیمالیست در نیویورک به مواد پیچیده صنعتی همچون فولاد، پلاستیک و بتن توجه نشان میدادند، بهسمت موادی اصیل و سنتی متمایز گشت تا بهجای جنبه فیزیکی ماده، برقدرت مفهومی و استعارهای آن معطوف شود. وی در این سمتگیری در نقطه پیشگامی جنبش ایتالیایی هنر بیچیز یا آرته پوورا قرار گرفت که در دهه ۱۹۷۰ یعنی بیش از یک دهه بعد از مارکو، در نقطه مقابل مواد صنعتی مینیمالیستی، بر مواد ساده و کملا پیش صنعتی همانند چوب، سنگ، گونی، طناب و پارچههای مستعمل متمرکز شدند.
مارکو پس از فارغ التحصیلی اش از مدرسه کمال الملک تهران در سال 1330 برای ادامه تحصیلات به ایتالیا رفته و در آکادمی هنرهای زیبای روم مشغول به تحصیل شد. پس از بازگشت به تهران مهمترین اهتمام او اشاعه تفکر مدرن در هنر بود و نقطه عطف این تلاش ها برگزاری نخستین بینال تهران در سال 1337 بود که مارکو نقشی محوری در آن ایفا کرد.
تحول بزرگ در روند آفرینش های هنری گریگوریان با سفر وی به نیویورک در دهه 1340 رقم خورد که به خلق مجموعه معروف “کارهای زیرزمینی” او منجر شد. اکثر کارهای زیرزمبنی بر روی بوم های مربع کار شده اند تا به نظم مطلق و حکمت منسوب به این کهن الگوی مقدس اشاره ورزند.
آفرینش سیاره یکی از نخستین نمونه های کارهای زمینی اوست که یادآور نظریه رایجی مبنی بر این است که زمین و دیگر سیارات در طول میلیون ها سال از گاز و خاک شکل گرفته اند.
مارکو گریگوریان|بدون عنوان|امضاء: « GRiGORiaN ۱۹۶۸»(پشت بوم)|ترکیب مواد روی بوم|۱۰۰ × ۱۰۰ سانتی متر|تاریخ اثر: ۱۳۴۷
در فرهنگ اسلامی مربع نماد جلال و دایره نماد جلال الهی است که اولی جلوه ای از زمین و دومی جلوه ای از آسمان قلمداد می شوند. تابلوی چهارفصل یک نمونه شاخص از ترکیب مربع با دایره است. همچنان در این تابلو نشانه صلیب به شکل قدرتمندی در مرکز دایره و مربع جای گرفته است. این اثر که کاهگل روی بوم است و مارکو گریگوریان آن را در سال ۱۳۵۰ خلق کرده است، در سال ۱۳۹۸ در دوازدهمین حراج تهران ارایه شد و به مبلغ ۵ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان فروخته شد.
اسپیرال متعلق به سال 1346 اثر دیگری است از سری کارهای زمینی هنرمند، مرکب از یک الگوی اسپیرال برجسته که به روی زمینه ای خاکی دوران دارد. خط مارپیچ حلزونی که به شکل قدرتمندی در مرکز تابلو قرار گرفته و انرژی فوق العاده ای در سطح اثر خلق کرده است.
سه سال بعد از خلق این اثر چیدمان مشهور رابرت اسمیتسون با عنوان اسکله اسپیرال در شهر یوتای امریکا بر روی یک برکه نمک اجرا شد. این اثر عظیم که بعدها به عنوان مهم ترین چیدمان هنر زمینی شهرت یافت، کمتر از شش ماه بعد از ساخت، با بالا آمدن سطح آب درون برکه ناپدید شد.
گریگوریان سنتها را به کار گرفته بود و با روی باز از افقهای تازه استقبال میکرد. اثر معروف «نان سنگک و آب گوشت» او که در یک سینی فلزی ماندگار شده است، نمونهای از همین کارهاست. برخی هنرمندان در این رابطه معتقدند که او با اشیایی مانند دیزی، فنجان، نعلبکی و نان سنگک آثار کلاژ خود را خلق و سعی کرد تا در آثار ایرانی به گونهای از «پاپ آرت» ـ هنرعامه پسند اروپایی ـ برسد و برخی نیز میگفتند با وجود اینکه بسیار جلوتر از زمان خود حرکت داشت اما این آثار نشان از مردمی بودنش دارد؛ او تلاش میکرد تا توجه دیگران را نیز به ارزشهای فرهنگی و ملی ایران جلب کند.
کارهای زمینی مارکو به خاطر ایده غربی و مفهوم شرقی اش در خارج از ایران با اقبال گسترده تری مواجه بوده و به موزه های مهم دنیا راه یافته است. از جمله نلسون راکفلر سرمایه دار و مجموعه دار معروف امریکایی که گفته می شود دو اثر از او را خریداری کرده و به کلکسیون موزه هنرهای نیویورک اهدا کرده است. همچنین موزه هنرهای معاصر تهران و موزه ملی ارمنستان نیز آثاری از سری کارهای زمینی او را در مجموعه خویش نگهداری می کنند. آخرین نمایشگاه مارکو در سال ۲۰۰۴ و با عرضهی سه نسل از نقاشی ایران در موزهی ملی ارمنستان برپا شد. او در سالهای آخر عمرش بیشتر به کشیدن پرتره میپرداخت.
گریگوریان ۱۴ آذر سال ۱۳۰۴ به دنیا آمد و در شهریور ۱۳۸۶ بر اثر ایست قلبی درگذشت. تردیدی نیست که اگر او در دهه های بعد از انقلاب در ایران می ماند و به آموزه هایش ادامه می داد هنر معاصر ایران اکنون در وضعیت بهتری به سر می برد.
3 دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
مارکو گریگوریان تصویرگر رابطهی متافیزیکی انسان با زمین است؛ زمینی که فراتر از معنای جغرافیاییاش، بهطور تلویحی خاک و کویر ایران و همهی استعارههای مرتبط با آن در فرهنگ و ادبیات ایرانی را تداعی میکند. اشارات او به خاک مطلقاً شرقی و عرفانی است، درحالیکه ساختار هنر وی بیشتر به رویکردهای غربی در انتزاع کانستراکتیویستی (ساختاری) نزدیک است. هنر او سرشار از ابداع و نوآوری و در مسیر خلق نوعی مدرنیسم ایرانی است و در شرایط تاریخی خود منشاء بدعت و جسارت در کارهای بسیاری از هنرمندان مدرنیست همعصر وی گردید. رهآورد این هنر، آثار بدیع و ارزشمندی است آکنده از روح ایرانی که با زبانی جهانی بیان میشود. وی فراتر از هنرمندان همدورهاش، در کسوت یک آوانگارد ظاهر شد و هم در مفهوم و هم در ساختار آثارش تلقیهای رایج و مرزهای رسانه هنری را درنوردید.
ایده بزرگ هنر مارکو گریگوریان که بعدها بخش مهم میراث هنری او شد، بهکار گرفتن موادی ابداعی و ارگانیک همچون کاه، یونجه، گل، خاک و ماسه در کارش بود که نقاشی وی را تقریبا سهبعدی میکرد. کاهگل که به بعدها هویت هنر او شد، دستکم در ایران یک ابداع منحصربهفرد بود و مارکو آن را در زمانی بهکار گرفت که هیچ هنرمندی پیش از وی در فکر عبور از ماده کلاسیک نقاشی یعنی رنگوروغن روی بوم یا کاغذ نبود. از چهرههای مدرنیست همعصر او جستوجوها و تجربههایی در مفهوم و محتوای نقاشی انجام دادند، لیکن هیچیک در ماده کار نقاشی بدعتهای قابل توجهی نداشتند. بعد از او هنرمندان مهمی چون پرویز کلانتری و غلامحسین نامی به تأثیر از وی به شکل دیگری از این ماده در کار خویش استفاده کردند. ولی هردو هنرمند یادشده به پیشگامی مارکو در این راه تصریح دارند.
مارکو گریگوریان حتی پیش از هنرمند بزرگ ایتالیایی، آلبرتو بوری به سراغ بافتهایی ترکخورده، همچون سطح لمیزرع زمینی کویری رفت. این مقایسهای است که گاه صورت میگیرد و مارکو به غلط متأثر از بوری و متأخر از وی در استفاده از بافت خاکی معرفی میشود. چهره شاخص هنر ایتالیا که بهخاطر استفاده از مواد گوناگون و غیرمتعارف شهرتی جهانی کسب کرد، از ابتدای دهه ۱۹۵۰ ماده خاصی بهنام سلوتکس را برای زیرسازیهای نقاشیهای آبسترهاش بهکار گرفت. این ماده مرکب از ذراتی صنعتی بود که از خاک اره و چسب ساخته شده و بافت ضخیمی روی بوم شکل میداد. بوری از سال ۱۹۷۵ تابلوهایی خلق کرد که در آنها از سلوتکس، نهفقط برای زمینه نامحسوس نقاشی، بلکه بهعنوان ایده اصلی هنرش استفاده شده بود. جلوه بارز این سرس آثار، بافتی متراکم مرکب از ترکهایی ریز و درشت است که مفهومی از کهنگی یا گذشت زمان را به ذهن مخاطب متبادر میسازد. این درحالی است که نخستین کارهای کاهگلی مارکو گریگوریان به اوایل دهه ۱۹۶۰ بازمیگردد.
نقطه تشابه بافتهای نقاشانه مارکوگریگوریان با کارهای موسوم به کرتو آلبرتو بوری، جنبه یادمانی آنها و اشاره واضحی است که هردو به زمین خشکشده و خاک فرسوده دارند. بافت بیدرنگ در آثار هر دو هنرمند، یک سطح بازنماییشده مشابه بستر زمین بهنظر میرسد که از ارتفاع بالا بدان نگریسته میشود. اما در یک تفاوت آشکار بین آنها، بافت ترکخورده مارکو همواره در داخل اشکال هندسی چون مربع و دایره محصور شده تا در خدمت منطق ساختارگرای اثر قرار بگیرد، درحالیکه بافت زمینی مشابه در نقاشیهای بوری سراسر مستطیل را دربرمیگیرد. در تمایزی دیگر، سطوح ترکخورده بوری به یک بافت کهن همانند وضعیت اشاره دارد، درحالکه سطوح مارکو توجه خاصی به کویر بزرگ ایران داشته و یک خاطره سرزمینی و یک احساس دلتنگی را بهشکلی نوستالژیک بیدار میکند؛ «شاید من دلتنگ خاک ایران بودم و شایدم برعکس یک واکنش بود به دغدغههای من نسبت به گذشته». مارکو گریگوریان عمیقا براین باور بود که با کارکردن با خاک و گل، زندگی را درگربار میسازد و روابط پیچیده میان انسان و زمیت را دوباره کشف میکند. بدین ترتیب کاه، خاک و دیگر مواد بهکار رفته در آثار وی به نماد تبدیل شده و آکنده از کنایههای فرهنگی و دلالتهای محلی میشوند: «من به هنر جهانی فکر میکنم، اما عوامل محلی مثل گل و کاه گه در کارهایم میبینید آوازهایی است آشنا که روحیهام را میسازد.»
کویر در خاطره جمعی ایرانیان تنها بخش پهناوری از فلات ایران با اقلیمی خاص خود نبوده، بلکه حاوی اشارههایی است که برخی خصلتها و شرایط زیستی مردمانی با ویژگیهایی همچون سادگی، سختکوشی و فروتنی را تداعی میکند. مارکو آگاهانه از مادهای در کارش استفاده میکند که علاوه بر کنایه به کویر، وسیعترین کاربرد را در ساخت دیوارها و مسکن بومی این مناطق دارد و بنابراین در خاطره جمعی ایرانیان به زندگی، فرهنگ و روحیه عمومی ساکنین آن اشاره میکند. بدینسان هنرمند ماده را به معنا تبدیل کرده و فراتر از کیفیت ظاهری آن، در استعارههای ماده سیر میکند. دلیل اصلی این مدعا عناوین آثار اوست؛ همانند آفرینش سیاره، کسوف، تولد دوباره و رؤیای شب نیمهتابستان که همگی به صراحت ارجاعاتی فراتر از جنبه ظاهری ماده دارند.
حاکمیت هندسه در کارهای مارکو بسیار قطعی و جزمی است و در همین قطعیت به هندسه مقدس و مفاهیم والایی چون وحدت، تناسبات طلایی و حکمت نظم اشاره دارد. مهمترین جلوه این هندسه منظم، ابعاد مربع در اغلب تابلوهای اوست که در بسیاری موارد با یک کادر برجسته و ضخیم با اندک فاصلهای از چارچوب مربع بوم همراه است. در داخل این کادر گاه تقسیمبندیهایی منظم با خطوطی برجسته صورت میپذیرد. این ویژگی درست در نقطه مقابل کارهای مشابه آلبرتو بوری است که فاقد هرگونه کادر یا تقسیمبندی درونی بوده و شکل اثر در واقع همان شکل مستطیل تابلو است. تنها شکل هندسی دیگری که گاه در کارهای مارکو با مربع کادر ترکیب میشود، دایره است که به شکل منظمی در مرکز کادر جای گرفته و در یک رابطه معنادار با اضلاع و اقطار مربع قرار دارد.
دقیقا مشابه کارهای بوری، بافتی که در سطح کاهگلی تابلوهای مارکو مشاهده میشود، عمدتا تصویر ترکخوردگیهایی است که در سطح خاک شکل گرفته است. این سطح هم اشارهای زمینی به کویر دارد و هم بافتی ارگانیک را خاطرنشان میسازد. بنابراین اگرچه ترکیب کلی مطلقا انتزاعی و هندسی است، اما سطح داخل آن در واقع بازنمایی بافتی آشنا، عینی و طبعا فیگوراتیو است که مفهوم گذر زمان در بستر زندگی را تداعی میکند.
گویی اشکال منظم هندسی همچون مربع و دایره، بر یک سطح طبیعی با مادهای واقعی، و نه توهمی، تحمیل شدهاند. از منظر هنرمند، این بافت انداموار به تحول و زایش در طبیعت اشاره دارد: «خاک تشنهای که مجبور شده ترک بخورد، برای من تولد جدیدی را نشان میدهد.» در نتیجه سطح کاهگلی علاوه بر خاطره میهن، به یک خصلت “زمین” نیز کنایه دارد که در اصل زادگاه هستی است و مهد همه مواد.
کیفیت بافت در سطوح مختلف نقاشی متنوع است؛ همچنان که خاک زمین نیز واجد چنین تنوعی است. سطوح خاک و گل در ترکیب با کاه و رنگ، جلوه متغیری پیدا کرده تا همجواری سطوح با بافتهای متفاوت صورت پذیرد؛ برخی ساده و نرم و برخی سفت و متخلخل. این ادراک جنسیت، کیفیتی عینی و زمینی به سطح نقاشی او داده تا آفرینش هنری بر بستری ملموس و طبیعی شکل گیرد. اما این کیفیت واقعگرایانه، مانع از تخیل مخاطب نیست و روشن است که اثر در لایههای عمیقتر به مفاهیمی ذهنی و ماورایی اشاره دارد. شاید بتوان گفت کارهای زمینی در جزئیات ماتریالیستی، لیکن در کلیت ایدهآلیستی هستند.
هندسهگرایی مطلق در کنار کاربست موادی واقعی برگرفته از مصالح ساختمانی سنتی ایران، کارهای زمینی مارکو را به سمت مینیمالیسم سوق داد. اما او درعینحال به سراغ اشیائی برآمده از فرهنگ عامه نیز رفت تا شکل منحصربهفردی از شیوه پاپ را بهظهور برساند. وی بدینسان در هردو رویکرد هنری یادشده، نسبتی را با ماده واقعی یا واقعیت مادی در هنری حفظ کرد. چهره پیشگام هنر در دهه ۱۳۴۰، یعنی درست در زمانی که هنرمندان مینیمالیست در نیویورک به مواد پیچیده صنعتی همچون فولاد، پلاستیک و بتن توجه نشان میدادند، بهسمت موادی اصیل و سنتی متمایز گشت تا بهجای جنبه فیزیکی ماده، برقدرت مفهومی و استعارهای آن معطوف شود. وی در این سمتگیری در نقطه پیشگامی جنبش ایتالیایی هنر بیچیز یا آرته پوورا قرار گرفت که در دهه ۱۹۷۰ یعنی بیش از یک دهه بعد از مارکو، در نقطه مقابل مواد صنعتی مینیمالیستی، بر مواد ساده و کملا پیش صنعتی همانند چوب، سنگ، گونی، طناب و پارچههای مستعمل متمرکز شدند.
مارکو پس از فارغ التحصیلی اش از مدرسه کمال الملک تهران در سال 1330 برای ادامه تحصیلات به ایتالیا رفته و در آکادمی هنرهای زیبای روم مشغول به تحصیل شد. پس از بازگشت به تهران مهمترین اهتمام او اشاعه تفکر مدرن در هنر بود و نقطه عطف این تلاش ها برگزاری نخستین بینال تهران در سال 1337 بود که مارکو نقشی محوری در آن ایفا کرد.
تحول بزرگ در روند آفرینش های هنری گریگوریان با سفر وی به نیویورک در دهه 1340 رقم خورد که به خلق مجموعه معروف “کارهای زیرزمینی” او منجر شد. اکثر کارهای زیرزمبنی بر روی بوم های مربع کار شده اند تا به نظم مطلق و حکمت منسوب به این کهن الگوی مقدس اشاره ورزند.
آفرینش سیاره یکی از نخستین نمونه های کارهای زمینی اوست که یادآور نظریه رایجی مبنی بر این است که زمین و دیگر سیارات در طول میلیون ها سال از گاز و خاک شکل گرفته اند.
مارکو گریگوریان|بدون عنوان|امضاء: « GRiGORiaN ۱۹۶۸»(پشت بوم)|ترکیب مواد روی بوم|۱۰۰ × ۱۰۰ سانتی متر|تاریخ اثر: ۱۳۴۷
در فرهنگ اسلامی مربع نماد جلال و دایره نماد جلال الهی است که اولی جلوه ای از زمین و دومی جلوه ای از آسمان قلمداد می شوند. تابلوی چهارفصل یک نمونه شاخص از ترکیب مربع با دایره است. همچنان در این تابلو نشانه صلیب به شکل قدرتمندی در مرکز دایره و مربع جای گرفته است. این اثر که کاهگل روی بوم است و مارکو گریگوریان آن را در سال ۱۳۵۰ خلق کرده است، در سال ۱۳۹۸ در دوازدهمین حراج تهران ارایه شد و به مبلغ ۵ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان فروخته شد.
اسپیرال متعلق به سال 1346 اثر دیگری است از سری کارهای زمینی هنرمند، مرکب از یک الگوی اسپیرال برجسته که به روی زمینه ای خاکی دوران دارد. خط مارپیچ حلزونی که به شکل قدرتمندی در مرکز تابلو قرار گرفته و انرژی فوق العاده ای در سطح اثر خلق کرده است.
سه سال بعد از خلق این اثر چیدمان مشهور رابرت اسمیتسون با عنوان اسکله اسپیرال در شهر یوتای امریکا بر روی یک برکه نمک اجرا شد. این اثر عظیم که بعدها به عنوان مهم ترین چیدمان هنر زمینی شهرت یافت، کمتر از شش ماه بعد از ساخت، با بالا آمدن سطح آب درون برکه ناپدید شد.
گریگوریان سنتها را به کار گرفته بود و با روی باز از افقهای تازه استقبال میکرد. اثر معروف «نان سنگک و آب گوشت» او که در یک سینی فلزی ماندگار شده است، نمونهای از همین کارهاست. برخی هنرمندان در این رابطه معتقدند که او با اشیایی مانند دیزی، فنجان، نعلبکی و نان سنگک آثار کلاژ خود را خلق و سعی کرد تا در آثار ایرانی به گونهای از «پاپ آرت» ـ هنرعامه پسند اروپایی ـ برسد و برخی نیز میگفتند با وجود اینکه بسیار جلوتر از زمان خود حرکت داشت اما این آثار نشان از مردمی بودنش دارد؛ او تلاش میکرد تا توجه دیگران را نیز به ارزشهای فرهنگی و ملی ایران جلب کند.
کارهای زمینی مارکو به خاطر ایده غربی و مفهوم شرقی اش در خارج از ایران با اقبال گسترده تری مواجه بوده و به موزه های مهم دنیا راه یافته است. از جمله نلسون راکفلر سرمایه دار و مجموعه دار معروف امریکایی که گفته می شود دو اثر از او را خریداری کرده و به کلکسیون موزه هنرهای نیویورک اهدا کرده است. همچنین موزه هنرهای معاصر تهران و موزه ملی ارمنستان نیز آثاری از سری کارهای زمینی او را در مجموعه خویش نگهداری می کنند. آخرین نمایشگاه مارکو در سال ۲۰۰۴ و با عرضهی سه نسل از نقاشی ایران در موزهی ملی ارمنستان برپا شد. او در سالهای آخر عمرش بیشتر به کشیدن پرتره میپرداخت.
گریگوریان ۱۴ آذر سال ۱۳۰۴ به دنیا آمد و در شهریور ۱۳۸۶ بر اثر ایست قلبی درگذشت. تردیدی نیست که اگر او در دهه های بعد از انقلاب در ایران می ماند و به آموزه هایش ادامه می داد هنر معاصر ایران اکنون در وضعیت بهتری به سر می برد.
خيلي جالب بود ممنونم
خیلی عالی تشکر
سلام با تشکراز مطالبت مفید و کامل